شعر و عکس؛ ناهمگون

الهام صالح/ دوربین.نت: «نگاه ما، با نگاه تنی ترینمان تفاوت دارد. همه انسان ها با تصاویری که از دنیای بیرون خود دارند روبرو هستند، اما تنها کسانی که آن ها را برملا می کنند هنرمندند. پس تصویرها را در ذهن ساخته و به اثر تبدیل می کنیم.»
این همان نگاهی است که باعث انتشار کتاب شده و عنوان کتاب این است: «کاش می گفتم من زاده بارانم».
«کاش می گفتم من زاده بارانم»، مجموعه ای از شعر و تصویر است. در این کتاب، شعرهایی در کنار تصویرها قرار گرفته اند. شعرها همان هستند که شاعر؛«الهام قزوینی»، در ذهن خود، آن ها را ساخته، کلماتی موزون در کنار هم که به شعر منجر شده اند. عکس ها هم تصویرهایی سیاه و سفیدند با موضوعاتی که سادگی جزو جدایی ناپذیر همه آن ها به شمار می رود. یک روشویی در میانه کادر، یک جفت کفش پاشنه بلند زنانه در میانه کادر، یک جارختی در میانه کادر، یک نردبان در میانه کادر، یک …، همه این ها سوژه اند.
وجه تشابه دیگر همه آن ها، دیوار سفید پس زمینه و خاکستری تیره زمین است. اشیاء ساده در میانه کادر قرار گرفته اند تا بگویند می توان آن ها را طوری دیگر مشاهده کرد. پیام کلی همه عکس ها این است؛ حتی موضوعات ساده هم حرفی برای گفتن دارند.
نخستین عکس هم دیوار سفید زمینه و خاکستری تیره زمین است؛ خالی آرام تصویر، انگار که عکاس بخواهد بگوید هر سوژه از هیچ آغاز می شود و به کل می رسد.
شعرها، آن ها کلماتی هستند که در صفحه روبروی عکس ها جا خوش کرده اند. بین اغلب شعرها و عکس ها تناسبی وجود ندارد. اما عکس ها و شعرهایی هم هستند که همخوانی دارند. «اندازه»، با چراغ خوراک پزی روبروی آن، یکی از همین شعرهاست:«به اندازه یک عمر چراغ خواهم ماند/ و باز تو را خواهم یافت…»
عنوان کتاب هم برگرفته از ابیات یک شعر است؛ «مسری»:«کاش می گفتم من زاده بارانم بارانم…»
«کاش می گفتم من زاده بارانم»، کتاب «تو مشغول مردنت بودی» را در ذهن مخاطب زنده می کند، اما یک تفاوت هست؛ شعرها و عکس های «تو مشغول مردنت بودی»، همخوانی بسیاری دارند. آنجا شعر و عکس، مکمل اند.
کاش می گفتم من زاده بارانم/ شعر و عکس: الهام قزوینی/ حرفه هنرمند

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.