حسن غفاری: عکاسی پاسخ به نیاز جاودانگی است

شفقنا رسانه- مینو عطابخشی: عکاسی مردم نگاری تنها حوزه کار حسن غفاری نیست. زمینۀ علاقه، تحصیل و شاید بخش مهمی از زندگی اوست. جوانه های این علاقه از سالهای نوجوانی در او زده شده  و تمام شور و نشاط به ارث برده از طبیعت بکر را در این زمینه به کار گرفته است تا طرحی نو در اندازد. در زمان تحصیل در رشته عکاسی در دانشگاه هنر تهران نیز عکاسی مستند با گرایش مردم نگاری را رها نکرده و پایان نامه مقطع کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در این زمینه کار کرده است. گفت و گوی شفقنا رسانه با حسن غفاری، در حالی انجام شد که آخرین جلسه کلاسش را قبل از پایان سال در دانشکده خبر تازه تمام کرده بود.

hasan

طیف فعالیتهای حسن غفاری بسیار گسترده است، او عضو انجمن عکاسان مطبوعات و بازرس انجمن عکاسان ایران است، عکس فیلم می گیرد و آثار مردم نگارانه اش خصوصا از ایلات و عشایر نخستین عکسهایی است که هنگام جست و جوی نام او با آنها مواجه می شویم، حسن غفاری خود را در وهله اول عکاس کدام حوزه می داند؟

من بزرگ شده فضای روستایی، عشایری و شهری استان کهکیلویه و بویراحمد هستم. جایی که شما به راحتی سه فرهنگ را می توانید یک جا در کنار هم ببینید. من عکاسی را نیز در همین فضا شروع کردم، حتی جامعه شهری در این استان، متاثر از فرهنگ و فضای عشایری آن است و امروزه در حال برداشتن گامهایی به سوی مدرنیته و فضای شهری است، چون تعریف شهر، تنها نمایش ساخت و ساز بناها نمی تواند باشد.

من به شدت علاقه مند به عکاسی مستند با گرایش مردم نگاری و خارج از فضای شهری هستم. در یک مقطعی این نگاه مردم نگارانه را متناسب با تعریفی که عکاسی مردم نگاری دارد، در سینما به کار بردم. و همان ذهنیت و نگرش عکاسی مردم نگارانه را در سینما هم داشتم. به این دلیل که عکاسی مردم نگارانه فقط به عکاسی اقوام و فضاهای غیرشهری محدود نمی شود، بلکه در اصل این است که شما یک گروه و جماعت انسانی را که دارای مشترکات اقتصادی، سیاسی یا اجتماعی هستند، مورد مطالعه قرار دهید، مثلاً می توان یک حزب سیاسی و اعضای آن را در فضای شهری دنبال کرد و با نگاه مردم نگارانه از آن عکاسی کرد. حتی مجموعه آدمهایی که در یک آپارتمان و در یک محله زندگی می کنند نیز می توانند سوژه عکاسی مردم نگارانه شوند. این موضوع شامل حال سینما هم می شد، عوامل ساخت یک فیلم، همه در خدمت یک موضوع و شکل گیری قصه هستند و حتی از شهر و مکان زندگی خود برای مدتی چند ماهه به محل دیگر نقل مکان می کنند تا قصه ای مشترک را به نتیجه برسانند، این می تواند از دیدگاه مردم نگاری بررسی شود؛ و ارتباط، روابط، حضور و همنشینی این آدمها مورد بحث باشد.

اتفاقا من فکر می کنم در یکی دو دهه اخیر واقعا جای کار مردم نگاری و تحقیقات علوم اجتماعی در جامعه ما خالی است و ما علاوه بر این که دچار یک خلاء تصویری هستیم در زمینه  فعالیتهای انسان شناسی و تحقیقات میدانی نیز این خلاء را داریم.

به عنوان مثال من تا کنون ندیدم که رفتارهای میدانی مردم ما بعد از پایان یک دوره انتخابات یا در پایان یک مسابقه ورزشی و در جریان شادیهای بعد از آن مورد بررسی و مطالعه قرار بگیرد، این موضوعات است که در صورت مطالعه قرار گرفتن می تواند کمکهای زیادی به ما و به خصوص خود مردم کند. خالی بودن جای این مطالعات اجتماعی در حرکات جمعی می تواند در آینده بسیار برای ما خطرناک باشد، و حتی باعث بروز پیش آمد شورشهای اجتماعی شود و ما هیچ گونه آمادگی و زمینه ای برای مقابله با آن نداشته باشیم.

چه چیز باعث شد شما به سمت عکاسی طبیعت و مردم نگارانه کشیده شوید؟

همان طور که اشاره کردم به علت این که من بزرگ شده استان کهکیلویه و بویر احمد هستم و روح حاکم یک روح عشیره ای است. از طرفی در خانواده من اشخاصی همیشه بودند که فعالیتهایی در زمینه های علوم اجتماعی داشتند و حتی با اساتید دانشگاه علوم اجتماعی همکاری می کردند و همیشه اشخاصی که در این زمینه کار می کردند به منزل عمویم می آمدند. من همیشه شاهد این موضوعات بودم، برایم جذابیت داشت و این علاقه مندی در زمان کودکی شکل گرفته بود. بعدها به این علاقه مندی پاسخ دادم و وارد رشته عکاسی شدم و عکاسی را به خدمت این موضوع درآوردم. هرچند که متاسفانه از جایی پشتیبانی صورت نمی گیرد و من با هزینه های شخصی و حمایتهای محدودی که از سوی سازمان امور عشایر می شوم این زمینه را ادامه می دهم.

فکر می کنید تحصیل در رشته عکاسی، چه قدر در این حوزه به کمک شما آمده است؟

همه ما، رفتارهایی که از خود بروز می دهیم، می تواند ریشه اکتسابی یا ژنتیک داشته باشد. فضای دانشگاهی زمینه و فضا را برای آموزش آکادمیک من به وجود آورد و روشهای ارائه عکس، ترکیب بندی مناسب، برخورد با موضوع، مباحث زیبایی شناختی و … را به من آموخت. از طرفی فضای بین دانشگاهی را برای من فراهم کرد، یعنی من از طریق دانشگاه هنر، با فضای دانشگاهی علوم اجتماعی و اساتید آن آشنا شدم، و به نوعی توانستم از خروجیهای این حوزه و این دانشگاه استفاده کنم. در نهایت یک پیوندی میان این دو  و در نتیجه بحثهای میان رشته ای حاصل کنم. این که از طریق عکاسی به بیان علوم اجتماعی پرداخته شود. این شرایط و دسترسی به این فضاها و عکاسی آگاهانه را دانشگاه برای من فراهم کرد.

عکاسی طبیعت و اقوام از نظر فنی مختصات خاصی باید داشته باشد. چه از نظر کار با دوربین چه از نظر آمادگیهای جسمی و روحی لازم برای عکاسی که وارد این محیطها می شود. شما چه طور این مختصات را یاد گرفتید و توانستید بر مشکلات آن غلبه کنید؟

قبل از اینکه وارد دانشگاه شوم، عکس و عکاسی را در حد کار با دوربین و رفتارهای فنی آن می شناختم چون  در انجمن سینمای جوان شهرمان عضویت داشتم و تابستانها کار در عکاسخانه های شهر را تجربه کرده بودم و عکاسی همیشه اولویت اول من بود. حتی نخستین باری که دوربین به دست گرفتم و خارج از اقوام و خانواده عکاسی کردم، سوژه من آدمهای اطرافم بودند. در واقع من عکاسی را از حوزۀ خانواده و افراد فامیل شروع کردم و این موجب دست یابی به تجربیاتی در زمینه قدرت رو به رو شدن با آدمها شد؛ این که چه ادبیاتی در هنگام رویارویی به کار ببریم و حتی به قدرت پبش بینی رفتارشان در مواجه با عکاسی دست پیدا کنیم. از سوی دیگر آموخته های علوم اجتماعی به من یاد داد برای وارد شدن به این حوزه، اصل بر صداقت است، و شما باید ابزاری را به کار ببرید که کمترین دروغ در آن باشد. خیلی از مردم شناسان معتقدند که عکاسی رسانه ای توانمند است، که هم سرعت عمل دارد و هم نزدیکتر به عینیت گرایی است و نسبت به همۀ رسانه ها می تواند صادق تر باشد. هرچند بعدها ما این را آموختیم که اساس عکاسی یک دروغ است، اما یک دروغ دلنشین، مگر ما دنیا را سیاه سفید می بینیم؟ اما عکس سیاه سفید را دوست داریم. ما دنیا را تقریبا با یک زاویه ۴۶ درجه می بینیم که معادل با لنز نرمال برای دوربینهای رفلکس ۱۳۵ می شود، که اندازه کادرشانmm 36 . 24 و فاصله کانونی شانmm 50 است. اما من یک لنزی را روی دوربینم نصب می کنم که فاصله کانونی آن mm200 است و زاویه دید آن محدود، بسته تر و دارای یک بزرگنمایی است. آیا چشم من این گونه می بیند؟ یا وقتی که من لنز واید روی دوربینم می گذارم و تصویر اغراق شده ای با عمق میدان بسیار وسیع به وجود می آورم که در واقعیت این گونه نیست. یا اساسا ما عادت به دیدن کادر عمودی نداریم ولی در دوربین عکاسی این اتفاق می افتد، همه اینها دروغهایی است که ما پذیرفته ایم. دروغهای دلنشینی که از آن عبور کرده ایم. اما در عکاسی مردم نگاری، سعی ما بر نهایت امانتداری و وفاداری است تا در عکسهایمان اگر به دنبال معرفی فیزیکی فضا هستیم، موجب اغراق و به هم زدن نسبتها و تناسب نشویم.

پس این رعایت صداقت و امانتداری را موجب موفقیت خود می دانید؟

راستش من به شخصه موفقیتی نداشتم، زیرا یک پروژه ای را شروع کردم و این پروژه همچنان ادامه دارد و تکمیل می شود، زیرا ما عکاسان دهه زمانی خود هستیم، من عکاس معاصر خودم هستم. عکاسی از انسانها و آدمها از زمان ناصرالدین شاه به صورت جدی شروع شده است. البته عکاسی قبل از آن هم بوده اما ناصرالدین شاه خود یک شاه عکاسی است که در زمان ولیعهدی جلوی دوربین می نشیند و از او عکسی تهیه می شود که جزو اولین عکسها در کشور ماست. بعدها وقتی به سلطنت می رسد، عکاسی می کند یا دستور به عکاسی می دهد. او عکسهای بسیاری را از سفرهایش تهیه کرده است که خوشبختانه شرح عکس دارند. او عکسها را جمع آوری و آرشیو می کند، از رجل سیاسی، از زندانیان و … عکاسی می کند. به نظر من حرکت این فرد، برخورد و رویارو شدنش با انسانها فوق العاده است و به قدرت عکاسی و اهمیت عکاسی در بازتاب واقعیت درونی افراد، انتقال عبرت و بازنمایی تاریخی واقف بوده است.

و بعدها عکسهای عکاس برجسته ای مثل آنتوان سوروگین را داریم. او در زمان خودش و با وجود سخت و سنگین بودن ابزارهای سخت و سنگین عکاسی، از مناطق کرد نشین، لرنشین، صنوف مختلف و … عکاسی می کند.

یا در اصفهان آقای ارنست هولستر، فضاهای مختلف و صنوف را از زاویه دوربین خودش عکاسی کرده است. قبل از انقلاب هم مرحوم اسد بهروزان به همراه پروفسور پوپ کاری مشابه به این را انجام می دهند و بعدها آقای نصرالله کسرائیان، آقای محمدرضا بهارناز، آقای کپورچالی در شمال، آقای صیامی در آذربایجان، آقای فرهاد ورهرام در فضاهای عشایر بختیاری و …در این زمینه فعالیت می کنند. همه اینها امروز برای مطالعه پیشینیان ما مورد بررسی قرار می گیرد. این کار انتهایی ندارد. چون ما مدام تغییر وضعیت می دهیم و عکاسی مدام با آن پیش می رود که متاسفانه امروزه جای فضاهای شهری ما در این نوع از عکاسی جایش خالی است.

نفوذ به میان اقوام و کسب اعتماد آنها از مسائل مهم در عکاسی اقوام است. شما هم تجربه فعالیت در استان زادگاه خود را داشته اید و هم دیگر نقاط ایران را، به نظر شما این اعتماد چگونه کسب می شود؟

یک فرقی باید بین منِ عکاس ایرانی و عکاس خارجی ای باشد که در ایران عکاسی کرده است. در آثار عکاسهای خارجی ما بیشتر می بینیم فضاهای بیرونی را مورد هدف قرار داده اند و کمتر توانسته اند با فضاهای داخلی ارتباط برقرار کنند و خیلی وقتها ما باید دلمشغولیها و ویژگیهای خاص افراد را در فضای داخلی شان جست و جو کنیم. ما باید به به عنوان عکاس به این فضاها دسترسی پیدا کنیم که در نگاه اول کار سختی است. اما همۀ مشکلات انسانها با گفت و گو حل می شود، خوشبختانه همه اقوام ایرانی این خوش مشربی و میل به گفت و گو را دارند. به عنوان مثال من وقتی وارد یک فضای عشایری می شوم، تقسیم بندی دارم، هرچه را که می بینم موضوع عکاسی قرار می دهم، محل زندگی، فضاهای طبیعی و انسان ساخته، حیوانات اهلی و … . شما وقتی عکاسی را با این موضوعات شروع می کنید، پله پله به هدف اصلی نزدیک می شوید. زیرا شما تحت مراقبت و کنترل هستید و از دور نظاره گر شمایند. و وقتی می بینند همه اتفاقات و فضا برای تو مهم است و از آن عکس می گیرید نظرشان نسبت به تو عوض می شود، می فهمند که تو با بقیه فرق داری، و مرحله بعدی همان گفت و گوست. البته نکته مهم این است که ما برای یک بار به یک محیط نمی رویم، و اساسا این در عکاسی مردم نگارانه غلط است که بخواهید با یک بار رفتن به نتیجه برسید. تعدد دفعات مراجعه، حتی در زمانهای مختلف شبانه روز و فصول مختلف است که ما را به نتیجه می رساند. این استمرار، صمیمیت و هم نشینی به وجود می آورد. ما خیلی از اطلاعات را از ریش سفیدان و بزرگان ایل و طایفه کسب می کنیم که مجوز ورود ما نیز محسوب می شوند. همچنین یک منبع مهم دیگر قبرستانهای آنهاست، که می تواند باعث دسترسی به نسب و نسبتهای آنها شود. منابع برای ما زیاد است. در اینجا هدف تولید عکس آگاهانه است، من نمی خواهم کار هنری صرف انجام دهم. من یک عکاس فرهنگی هستم، و نگاه فرهنگی و رفتار فرهنگی و عکاسی بر پایه فعالیت فرهنگی، پیش شرط گفت و گو و تحقیقات میدانی را دارد.

شما به آگاهی اشاره کردید و همچنین مطالعه برای آشنایی با محیط و مردمی که از آنها عکس می گیرید. به نظر شما این مطالعه تا چه حد باید باشد؟ مطالعه گسترده دربارۀ این موضوعات لازم است یا صرف آشنایی مختصر با محیط و اطلاعات کلی جغرافیایی نیز کافی است و بقیه دانش با در محیط قرار گرفتن به دست می آید؟

مسلما کسانی که می خواهند در حوزه ای عکاسی کنند بر حسب اتفاق وارد آن منطقه نمی شوند، و حتما منطقه برای آنها تعریف شده است. خوشبختانه امروزه دسترسی به اطلاعات آسان شده و در همه فضاهای روستایی و عشایری ما تحصیل کرده هایی هستند که با عرق و علاقه مندی به آب و خاک یک فتوبلاگ یا وبلاگی با اسم منطقه شان ایجاد و در این زمینه اطلاع رسانی می کنند. این افراد کار دیگری را که انجام می دهند منابع مکتوب، بزرگان و افتخارات مرتبط با محل را معرفی می کنند. و شما با یک منبع غنی اطلاعات رو به رو می شوید.

امروزه به طور کلی شیوه دسترسی به اطلاعات تغییر کرده است، برای مثال آخرین سفر عکاسی ام برای تکمیل پروژه عکاسی از عروسیهای ایرانی به شهرستان لار در استان فارس بود. من به اطلاعات لازم برای این سفر و خصوصا اطلاعات مربوط به ایل قشقایی از میان سایتهای اجتماعی رسیدم. من مدتها دوستی مجازی داشتم که او را ندیده بودم و این سایتهای اجتماعی باعث شد که من به سفر بروم، عکاسی کنم و این دوست نادیده را ملاقات کنم.

در واقع همه چیز آسان تر و دسترسی به اطلاعات سریع تر شده است. تنها نیاز به علاقه، پشتکار، اراده و پاسخ به خواستن است.

شما آثار متعدد سیاه و سفید در زمینه قوم نگاری دارید تا جایی که حتی نمایشگاهی با عنوان (سیاه و سفید) برگزار کرده اید، با توجه به این که یکی از عناصر همیشگی در عکسهای عشایر رنگهای تند و شاد و طبیعت بکر و زنده است چه چیز این عکسها برای شما جذابیت دارد و چرا از این رنگها صرف نظر کرده اید؟

این آثار یک انتخابی از عکسهای دهه هفتاد من بود، در آن زمان من دانشجو بودم و پروژه های درسی و دانشگاهی ام را با نگاتیو سیاه و سفید انجام می دادم. بعدها در ادامه رنگ را به کارهایم افزودم، چندین بار نیز تصمیم گرفتم که به سیاه و سفید بازگردم اما متوجه شدم رنگ یک عنصر مهم در عکاسی مردم نگارانه است و با فاکتور گرفتن این عنصر ما بسیاری از معانی را از دست می دهیم.

پس لزوم برگزاری این چنین نمایشگاهی و وجه تمایز قائل شدن چیست؟

من خواستار نشان دادن گذر زمان بودم و بازنمایی مجدد از فضایی که دیگر وجود ندارد. و لزوم نمایش این عکسها مروری بود هم برای خودم و هم بازنمایی ای از وضعیت آن موقع نسبت به الان برای علاقه مندان فضاهای عشایری.

شما در عکاسی مستند تنها به مردم و انسانها بسنده نکرده اید و مجموعه آثاری به نام «بره ایرانی» دارید و حتی نمایشگاهی با این عنوان برگزار کرده اید. چه طور این ایده در ذهن شما شکل گرفت؟

همیشه در فرهنگ ما ضرب المثلهایی با محوریت گوسفندها وجود داشته است. از طرفی رابطه بین گوسفند و چوپان نیز برای من مورد توجه بود. این که چگونه گوسفند همیشه پشت سر یک انسان (چوپان) راه می آید و مطیع اوست علاوه بر این وجه تمثیلی این موضوع نیز مورد توجه من بود. و یک انتخابی بود که از مجموعه عکسهای پراکنده در فضاهای عشایری ایران انجام دادم.

با توجه به این که در برخورد با انسانها با صحبت کردن و توضیح می توان تا حدی جلب اعتماد کرد. نزدیک شدن به سوژه ی غیرانسان چه مشکلاتی دارد؟ چه طور می توان به چنین سوژه ای نزدیک شد و عکسهای خوبی گرفت؟

همه موجودات چه اهلی و چه غیراهلی و حتی خود انسانها یک حریم و محدوده امن شخصی و خصوصی دارند، شما باید اینها را بشناسید، چون اگر این شناخت نباشد شما در خطرید، تا به یک اندازه ای می توان به جانوران نزدیک شد، این موضوع در تمام گرایشهای عکاسی وجود دارد، این که شما باید سوژه ات را بشناسی. علاوه بر آن بخش دیگر با ابزارهای عکاسی و لنزها فراهم می شود. و از همه مهمتر با آرامش و حوصله. در فضاهای سنتی همه چیز تکرار می شود و شما چیزی را از دست نمی دهید، و فقط کافیست صبور باشید.

فکر می کنید پرداختن به این مقوله چقدر لازم است؟ و توجه و عدم توجه به آن چه دستاورد و چه هزینه ای دارد؟

این موضوع خیلی مهم است، توجه و آگاهی باعث زودتر به نتیجه رسیدن می شود در غیر این صورت باعث آسیب جسمی و شرایط کار سخت می شود.

در همه صنوف و در همه فعالیتها لزوم رعایت رفتارهای ایمنی مقدم بر اصل کار است. بهترین کار همراه شدن با یک فرد بومی و محلی است، که شما را از محیط و هشدارها آگاه می کند.

به نظر شما در زیر مجموعه عکسهای مردم نگارانه می توان شاخه ای با عنوان عکاسی نوروز و آداب و رسوم مربوط به آن قائل شد؟

این موضوع خود به تنهایی می تواند یک پروژه ای باشد، به عنوان مثال من شش سال است که در روزهای عید قربان به منطقه ای وارد می شوم و از رفتار اجتماعی و مذهبی مردم آن ناحیه عکاسی می کنم، نقاطی مثل سیستان بلوچستان، ترکمنها، کاشان، بندرعباس و … . من قصد دارم این پروژه را در سالهای بعدی در مراسم حج پیگیری کنم و همچنین در افغانستان و تاجیکستان و کشورهای همسایه ای که عید قربان در فرهنگ آنها وجود دارد.

می توان نوروز را یک میراث معنوی ثبت شده جهانی، مربوط به کشورهای حوزه اکو را نیز به همین شکل پیگیری کرد. خوشبختانه روزهای مربوط به مراسم نوروز گسترده تر است، و می توان یک جغرافیای مشخص و کوچکتری مثل مناطق حاشیه زاگرس یا سواجل جنوبی را انتخاب کرد تا زودتر به نتیجه رسید.

این عکاسی چه مختصاتی دارد؟

اساسا یکی از فعالیتهای حوزه مردم نگاری ثبت و ضبط همین آداب و رسوم است، که می تواند یک باور قبیله ای و قومی باشد، یا یک باوری در سطح وسیع تر و جهانی. اتفاقا یکی از بهترین سوژه ها آداب و رسوم جمعی است و در زمان کمتری به نتیجه های بیشتری می رسید.

اما من به عنوان یک مردم نگار این حق را ندارم که در تولید آن عکسها، دخل و تصرفی قائل شوم، وظیفه منِ مردم نگار نگاهی است به این بخش از زندگی و تولید عکسها از تمامی ظواهر و نشانه های مادی و معنوی این جماعات انسانی و بعد هم انتقال این خروجیها به مردم شناسان برای بررسی. زیرا منِ عکاس تنها یک شاهد بی طرف هستم که دهه زمانی خود را بر اساس علاقه، دلمشغولی یا مسوولیتی انجام می دهم که عهده دار شده ام.

آیا عکاسی از نوروز به عکاسی از نشانه های آن یعنی سفره هفت سین و … کفایت می کند؟ چه طور می توان از چنین سوژه ی تکراری عکسهای جذاب و جدید گرفت؟

قرار نیست ما نوروز و آداب و رسوم آن را فقط در یک رویارویی زمانی ثبت کنیم یا در یک فریم نشان دهیم. حرف ما وابستگی و پیوستگی موضوع در عکس است. در این نوع عکاسی وقتی به نتیجه می رسید که این تداوم و تکرار وجود داشته باشد. هرگاه ما از بیان موضوع در یک فریم عاجز باشیم به سراغ فریمهای بیشتر می رویم که بحث مجموعه به وجود می آید. ما نمی توانیم چنین رفتار جمعی ای را به صورت محدود نشان دهیم. مجموعه عکس، گوشه های مختلف این رسم را نشان می دهد و این که در هر جایی یک گونه است.

برای مثال روز طبیعت در شهر سی سخت استان کهکیلویه و بویراحمد در دشتک سی سخت می گذرد. در این روز تمام اهالی شهر یک روز را با هم در بیرون شهر می گذرانند. و یک رفتار جمعی خاصی را دارند.

نکته دیگر در این میان اهمیت شرح عکس در آداب این چنینی است، مثلا در بسیاری از نقاط موقع تحویل سال دمای هوای صفر درجه است و عکس از نشان دادن این موضوع ناتوان است که نیاز حتمی به یک شرح و تفصیل دارد. البته این ارتباط دو سویه است، مثل سفرنامه های مصوری که در آنها عکس به کمک مورخان آمده است.

به طور کلی فکر می کنید رسالت عکاسی برای حفظ میراث طبیعی ملموس و ناملموس چیست و تا کجاست؟

من به طور کلی فکر می کنم که هر انسانی، دوست دارد به رمز و راز جاودانگی نهفته در وجودش پاسخ دهد. امروزه همه ما می دانیم که جاودانگی به صورت فیزیکی محال است، در نتیجه به شکل معنوی به دنبال رفع آن هستیم. مفید واقع شدن برای جامعه یکی از این پاسخهاست.

هر عکاسی وظیفه ای دارد که یکی از آنها می تواند این بازنمایی از دهه زمانی خودش برای آیندگان باشد، و از طرفی هر انسانی برای خود سرگرمی و تفریحی دارد. برای ما عکاسان خیلی اوقات استفاده از این موضوع به این صورت رخ می دهد که دستاورد آن خوشایند، مفید و عام المنفعه است و موجب آرامش روح برای ما می شود و احساس می کنیم از این طریق می توانیم برای جامعه مفید واقع شویم.

از طرفی هم اگر منِ ایرانی این کار را نکنم، نباید انتظار داشته باشم کسی دیگر این کار را بکند. این که دیگر بازار نیست که بتوان آن را با جنس چینی پر کرد و کارخانه و تولیدات داخلی را تعطیل کرد.

البته متاسفانه ما به عنوان عکاس فقط شاهد و نظاره گر هستیم، اما خب این کار ماست که از سوی بسیاری از عکاسان با وجود عدم حمایت در جامعه نیز پیگیری می شود، و در بسیاری از مناطق عکاسانی داریم که نسبت به قوم و قبیله و جغرافیای خود متعهدانه عکاسی می کنند.

راهبرد حسن غفاری بعد از تجربه سالها عکاسی در حوزه های مختلف و برگزاری نمایشگاههای متعدد( هر دو سال یک نمایشگاه و گاهی هر سال) برای پیشرفت عکاسی ایران در حوزه عکاسی مردم نگارانه و عکاسی مستند چیست؟

هیچ عکاس مردم نگاری در دنیا به تنهایی نتوانسته موفق باشد، مگر این که مورد لطف و حمایت یک مجموعه ای قرار بگیرد. ما در این مورد عکاسان شاخصی را در دنیا داریم، مثلا  آقای ادوارد کرتیس، عکاسی است که از اسکیموها و سرخپوستان آمریکای شمالی عکاسی کرده است. او تمام و عمر و زندگی خود را روی این موضوع گذاشته است، و امروزه مهمترین اسناد زندگی این جماعات همان عکسهای آقای کرتیس است که خروجیهای بسیاری داشته است. در صنعت سینمای هالیوود، بسیاری از مطالعات بر اساس عکسهای کرتیس است.

یا فعالیتهایی که آقای جوزف کودلکا در اروپای شرقی در رابطه با عکاسی از زندگی کولیها داشته است، کاری با شکوه و ارزشمند است. این که چگونه او شبانه روز  عمر خود را وقف این کار می کند، موضوعی غیرقابل چشم پوشی است.

راستش ما نیز آروزهای این چنینی داریم و دوست داریم این اتفاقات در جغرافیای ما بیفتد. تمام قبایل دنیا قبایل کوچرو را به شکلهای مختلفی دارند، کوچروهای ایران عشایر نام دارند که بسیار انسانهای عام المنفعه ای هستند و در بسیاری از جریانهای سیاسی، اقتصادی و نظامی در طول تاریخ نقش داشته اند. حتی امروزه تصمیماتی که در رابطه با موضوع یارانه در کشور ما گرفته می شود، متاثر از قدرت فضاهای روستایی است. احساس می شود حاکمیت قدرت از سوی فضاهای مدرن و مدنی خارج و قدرت تصمیم گیری در دست فضاهای روستایی است. به ظاهر شاید این بحثها سیاسی باشد اما این بحثها کاملا مربوط به علوم اجتماعی است و باید مورد بررسی قرار بگیرد. این گونه فعالیتها می تواند منجر به شکل گیری یک علمی برای بهتر شدن شرایط جمعی این انسانها شود. ما اگر از طرف ارگانهای دولتی حمایت شویم، این نگاه فرهنگی ما آمیخته با علم علوم اجتماعی می تواند تبدیل به یک عکاسی مردم نگارانه کاربردی برای اصلاحات اجتماعی و ساماندهی موضوعات مختلف شود.

اگر از این عکاسی مردم نگاری، برای فعالیتها و اصلاحات اجتماعی استفاده نشود، کار ما تنها افزودن برگه هایی به تاریخ برای آیندگان است، تا از روی این رونوشتهای تصویری ای که ما تولید کرده ایم به شرح زندگی ما برسند. مهم این است که در دهه زمانی من، به این سمت حمایت شوم، و این کار به خود زندگی من و هم عصرانم کمک کند و باعث راه چاره هایی شود. من وقتی که از دیدگاه فرهنگی و کاربردی حمایت نمی شوم با نگاه، سلیقه و اعتبار اقتصادی خودم تا حد ممکن لنگان لنگان پیش می روم. و ما دچار قناعتی نا به جا می شویم که فقط نقش دلخوشکنک دارد.

اگر نهادی این کار را از من در کنار چند مردم شناس نخواهد، عمری را بیهوده گذرانده ام، من در دانشگاه تهران درس خوانده ام، پول نفت این مملکت صرف هزینه های تحصیل من شده است. من امروز به گرایش شخصی و تخصصی خودم در عکاسی رسیده ام. به توان جسمی خودم در این زمینه پی برده ام، بسیار شناخته ام و مطالعه کرده ام. دوستان و همکاران بسیاری در این زمینه دارم واگر از این دامنه گسترده تواناییها و زمینه وسیع کاری از سوی نهادهای دولتی بهره برداری نشود واقعا حیف است.

آیا وزارت ارشاد فقط برای فضاهای شهری است؟ آیا نمایشگاهها و دستاوردها مختص شهراست؟ سهم روستاها و عشایر از وزارت ارشاد برای تولید اثر چیست؟ برای فرهنگ چیست؟ یا در قضیه میراث فرهنگی و معنوی ما، آیا فقط اشاره کردن، ثبت کردن و آمارهای جهانی دادن وظیفه ماست؟ حتی من وقتی با بچه های میراث فرهنگی و علوم اجتماعی نیز حرف می زنم می بینم آنها نیز سالهاست کاری در این زمینه انجام نداده اند که خروجی اش بتواند آینده اجتماع ما را پیش بینی کند. از طرفی من نمی توانم با ارگانهای خارجی وصل شوم، عکسی که من در ایران می گیرم با نگاه فرهنگی است. وقتی عکس من در خارج منتشر می شود آنها با نگاه سیاسی از آن تلقی فقر می کنند و من باید پاسخگو باشم. من که نمیخوام بگویم کشور من فقیر است. اتفاقا به نظر من این اوج تمدن و بی نیازی است، زیرا نگاه من، نگاه دیگری است. من در این میان باید چه کنم؟ از یک سو در خارج از ایران درک نمی شوم، از یک سو در داخل ایران حمایت نمی شوم.

عکاس با گرانی سفر، عدم امنیت شغلی، عدم امنیت اجتماعی و عدم اعتماد رو به رو ست. ما با توجه به علایقمان در این حوزه هرز می رویم. اگر هم هنوز کاری از سوی کسی صورت می گیرد، بر اساس عرق و روحیه وطن پرستی است، بر اساس این حدیث معصوم است که وطن پرستی بخشی از ایمان است.

مسبب اصلی این مشکلات چیست؟

عدم ثبات مدیریت در واحدهای فرهنگی ما یکی از معضلات جدی است. ما در سطوح بالا مدام مدیر فرهنگی عوض می کنیم. اساسا در کشور ما پرداختن به سیاستهای خارجی خیلی پر پررنگ تر از امور داخلی است. ما نباید بحثهای علوم اجتماعی را سیاست زده کنیم. این موضوع باعث می شود به داده ها و دریافتیهای غلط برسیم.

 

لینک مصاحبه در شفقنا +

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.