رقابت شعر و عکس

الهام صالح/ دوربین.نت: به سوی مرگ می رود، با دست هایی گشوده و چشم هایی که نمی بینیم، اما قطعا ناامید است. به سوی مرگ می رود با آن پیراهن قرمز که همرنگ است با فانوس دریایی،‌ اما شاید هم نه،‌ پیشروی او به سوی زندگی در میانه آب هاست. به سوی مرگ،‌ یا زندگی؟ پاسخ در نگاه مخاطب،‌ خلاصه می شود. به این موضوع بستگی دارد که بخواهیم به سوی مرگ برود،‌ یا زندگی و اگر اولی را انتخاب کنیم، چه نام برازنده ای است «تو مشغول مردن ات بودی». این نام به روال مرسوم،‌ برگرفته از عنوان یکی از شعرهای داخل کتاب نیست، بلکه برگرفته از یکی از ابیات شعر «مردن ات» سروده «مارک استرند» است:«هیچ چیز جلودارت نبود/ نه لحظه های خوش. نه آرامش. نه دریای مواج/ تو مشغول مردن ات بودی.»
«مردن ات»،‌ یکی از معدود شعرهایی است که با عکس انتخاب شده برای آن، همخوان نیست، ‌اما عجیب همخوانی دارد با عکس جلد کتاب.
این کتاب، همان طور که روی جلد آن نوشته شده،‌ گزیده ای است از شعر و عکس جهان و نه آن طور که داخل کتاب آمده:«گزیده ای از اشعار جهان.»
«گزیده»، به حق صفت مناسبی است، ‌هم برای اشعار، هم برای عکس ها،‌ که هر دو مخاطب را دچار لذت می کند،‌ یکی برای ذهن، یکی برای چشم.
زن با موهایی از پشت جمع شده، پشت به مخاطب، رو به جایی که معلوم نیست کجاست، با نگاهی که معلوم نیست به دوردست ها خیره مانده،‌ یا به همین نزدیکی،‌ یکی از همین تصاویر است برای حظ بصر، عکس از «امت گاوین» با نام «ادیت» که در ۱۹۶۷ به ثبت رسیده. «جایی که بدان سفر نکرده ام»، شعر منتخب این عکس (شاید هم عکس برای این شعر انتخاب شده، معلوم نیست) است. چشم های «ادیت» در عکس معلوم نیست، اما شعر، آن ها را مرئی می کند و باورپذیر:«چشمان تو سکوت خود را دارند»، «کوتاه ترین نگاهت به آسانی اسیرم می کند» و عکس، همان قدر ظریف است که شعر، تاکید کرده:«در ظریف ترین حالت تو چیزهایی ست که اسیرم می کند/ چیزهایی چنان نزدیک که نمی توان بدان دست یافت.»
شعر «تنهایی» از «ای.ای.کامینگز»،‌ نگارشی زیبا دارد:
«ب(
ر
گ
می
ریزد
به شکل)
تنها
ئی.»
شعر، چه خوب،‌ تنهایی را به تصویر می کشد، همان گونه که عکس منتخب آن؛‌ کلبه ای سفیدرنگ در عکسی سیاه و سفید،‌ بین انبوه درختان بی برگ. تنهایی کلبه، بین انبوه درخت ها، تنهایی درخت های بی برگ که در جمع اند، ولی تنها، یا حتی تنهایی انسانی رها شده در کلبه ای،‌ در جنگلی انبوه از درختانی بی برگ.
«فوگ مرگ»، یک شعر گزیده دیگر است،‌ اما کدام مرگ؟ در کجا؟ ابیات شعر، پاسخی است برای این پرسش ها:«مرگ، پیشوایی ست از آلمان چشمانش آبی است». این شعر، با ابیاتی از آن که تکرار می شود، یک تاکید است،‌ تاکیدی بر مرگ. و عکس، مبهم است، مجموعه ای از خطوط و دایره ها. این دانایی هم هست که خط ها، سیم های خاردارند، اما دایره های خاکستری که برخی می درخشند؟ معلوم نیست.
شعر درباره مرگ در آلمان است و عکس نیز، «آشوویتس» در لهستان. این هر دو در کنار هم اند، مکمل هم.
شعر «مرور آینده» از «آندری وزنسنسکی» و عکس «ایرلند شمالی» از «جیمز نچوی» هماهنگی عجیبی با هم دارند:«به پیش پر می کشیم»، همگون با زن و مرد تصویر که در حال حرکت به سوی جلو هستند. «به پس می نگریم»، همگام با تصویر ماشین هایی سوخته پشت سر آن دو. «چه بهشتی بود!»، همان زندگی،‌ زندگی پس از جنگ. «چه جهنمی بود!»، همان زندگی در خلال جنگ. «مردم میهن من/ آینده را مرور می کنند.» و آینده، کودک است، کودک داخل کالسکه. راستی، عکس با ماشین های سوخته اش در پس زمینه، در نگاه اول، از وقوع یک تصادف خبر می دهد، اما کافی است به نام عکاس،‌ نیم نگاهی بیندازیم؛«جیمز نچوی»، او عکاس جنگ است.
در «تو مشغول مردن ان بودی»، گاه شعرها، کاملا با عکس هماهنگ اند، انگار که نقدی هستند بر عکس ها. «انتخاب کن»، بکی از این شعرهاست:«مشتی گره کرده، برافراشته و محکم/ یا دستی گشوده به خواهش،‌ دراز و منتظر/ انتخاب کن:/ زیرا روزی به یکی زین دو می رسیم.» در عکس شعر، آنچه در نگاه نخست،‌ دیده می شود جوانی سیاه پوست است و ایستایی او کنار نرده های چوبی افقی،‌ اما شعر، نگاه را به سوی نشانه هایی دیگر هدایت می کند:«مشتی گره کرده»،‌ بله، دست چپ مرد،‌ مشت شده. «یا دستی گشوده به خواهش، دراز و منتظر»؛ همان دست راست مرد. در عکس به ثبت رسیده توسط «سیری کائور»، در چهره مرد جوان سیاه پوست،‌ تشویشی نیست،‌ با دهانی که انگار قرار است به لبخدی گشوده شود، اما پس دست مشت شده،‌ چه می گوید؟ چهره را باور کنیم، یا حالت دست ها را؟ نه شعر، نه عکس، هیچکدام پاسخی برای این پرسش ندارند.
در «شانه های سفید»،‌ تصویر،‌ خود شعر است از شدت ظرافت؛ ‌زنی در پیش زمینه با لبخندی محو،‌ کنار گیاهانی که رو به آسمان برده اند و کلبه ای در پس زمینه که شاید خانه زن باشد، یا نه! عکس «ژانلوپ سیف»، در زیبایی، ‌استقلال خود را دارد،‌ شعر «کارل سندبرگ» هم همین طور:«شانه های سفید و/ شانه اندازی خنده هایت را/ یادم است/ خنده ای خفیف/ در شانه های سفیدت/ آهسته می تپید.»
«آندری وزنسنسکی»، در «گویا»، ‌چنین سروده:«ابلیس نی نی چشمانم را بلعید» و خودنگاره «رابرت هاوزر»،‌ شعر را تایید می کند. «هاوزر»،‌ این عکس را در ۱۹۸۱ به ثبت رسانده. او روبروی دوربین قرار گرفته‌، با بالاتنه ای عریان که بر آن نور تابیده و سایه پنجره بالای سر، در کنار این نور، تن پوشی ساخته که برهنگی عکاسی را از نظر پنهان نگه داشته. امتداد پنجره در کنار سایه آن بر تن عکاس، صلیبی ساخته، انگار که عکاس خواسته باشد بر خود صلیب بکشد از حضور ابلیسی که می خواهد نی نی چشمانش را ببلعد.
«تو مشغول مردن ات بودی»، رقابتی است بین شعر و عکس،‌ که گاه، شعر برتر می شود، گاه عکس. در «برگ های خشک»، برتری با عکس است،‌ اما «برگ های خشک» نام شعر است، عکس عنوان ندارد، منظره ای از انگلستان که «مایکل کنا» آن را جاودانه کرده؛ پلی امتداد یافته از اینجا تا افق، تا ناکجا و درست در نیمه بالایی عکس، ابرها در حال جلوه گری هستند. «زیبا»،‌ تنها وا‍ژه توصیفی این عکس سیاه و سفید است.
در این رقابت، گاهی هم شعرها پیروزند. «کیک»،‌ از این دسته است:«من یک جور زندگی می خواستم/ تو یک جور/ نتونستیم کیک مشترکی داشته باشیم/ خودمان را خوردیم.»
این که این رقابت بین عکس و شعر، چه قدر صحیح است،‌ معلوم نیست، آنچه می توان در «تو مشغول مردن ات بودی»، بر آن اطمینان داشت، هم سویی این دو است، هم سویی شعر و عکس، انگار که عکاس و شاعر، یکی باشند…
تو مشغول مردن ات بودی/ پدیدآورنده: محمدرضا فرزاد/ حرفه هنرمند

اشتراک گذاری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.