آرزوی شهرزاد را عکاسی نکردم

مهدی منعم
سال ها پیش زمانی که جنگ تحمیلی با بمباران های شدید مناطق شهری در جریان بود، من در یک ماموریت به شهر دزفول رفتم. شهر بمباران شده بود. پیرزنی از آن بمباران جان سالم به در برد و با وسایل زندگانی اش که در دو بغچه پیچیده بود، در ویرانه ای که ساعاتی پیش محل زندگی او بود، نشسته و با نگاه خشم آلود به من خیره شده بود. من هرگز خشم نگاه آن پیر زن را از یاد نبرده ام، یا ناله و ضجه های اهالی کوی نصر تهران که چشم از آوارهای فرو ریخته بر ساکنان یک خانه بر نمی داشتند را هنوز هم به یاد دارم. شاید نگاه آن پیرزن نجات یافته دزفولی و چشمان به آوار دوخته ساکنان کوی نصر تهران انگیزه ای شد تا سالها از درد و رنج قربانیان جنگ عکاسی کنم. من سال ها درد بی خانمانی و آوارگی انسان ها را به چشم دیده ام و با عکاسی از این انسان های بی دفاع و بی پناه تلاش می کنم تا شاید انسانهای کمتری در جنگ ها به مصیبتی که هم میهنان من به آن دچار شدند مبتلا شوند. اما دوربینم در بعضی مواقع با من همراه نشد و مرا با حسم تنها گذاشت. مثل درد کف پاهای عاشیه. عاشیه که در اثر انفجار مین هر دو پایش قطع شد به من گفت، بعضی شب ها خارش کف پا هایم به دردی کشنده تبدیل می شود. آیا دوربینت قادر است از کف پاهایی که نیست اما دردش هست عکس بگیرد؟ و همینطور از آرزوهای شهرزاد که در بمباران کرمانشاه از هر دو چشم نابینا شد نتوانستم عکاسی کنم. او آرزو داشت که ایکاش می توانست دو چرخه سواری کند! من عکس های زیادی از قربانیان غیر نظامی دارم، همینطور درد دلها و قصه آرزوهای فراوان ایشان را با خودم حمل می کنم. اما عکس های زیادی هم هست که هنوز نتوانسته ام تهیه کنم، مثل عکاسی از آرزوی شهرزاد و یا درد کف پاهای عاشیه و…

اشتراک گذاری

۱ یک نظر

  1. محمد رضا معصومی

    مهدی منعم مردی است با روح بزرگ ، آدمی است اهل معامله ، همه چیزش را میدهد تا سر بلند باشد .
    باور کنید آدم مثل منعم کم است .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.